راز قتل دختر معتاد در سینه فروشنده لوازم یدکی
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۸۲۶۸۰۶
فروشنده لوازم یدکی خودرو که دختر معتاد را برای مصرف مواد به خانه دوستش برده بود پایش به پرونده جنایتی آتشین باز شد.
به گزارش ایران، چند روز قبل مرد میانسالی نزد پلیس رفت و از ناپدید شدن دختر 27 سالهاش خبر داد. آنطور که مرد میانسال اعلام کرد، شهلا برای خرید لوازم یدکی خودروی پژو 206 خود خانه را ترک کرده و دیگر برنگشته بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با شکایت مرد میانسال، به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران تحقیقات آغاز شد. در بررسیهای اولیه کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت به سراغ میثم، فروشنده لوازم داخلی خودرو رفتند. وی در تحقیقات اولیه گفت: شهلا هر وقت که وسیلهای برای خودرواش میخواست، به مغازه من میآمد. آن روز هم ساعت 2 بعد از ظهر به مغازهام آمد و وسایلی را که میخواست خرید اما بعد از آن دیگر خبری از او ندارم.
کشف سرنخ
درحالی که هیچ رد و سرنخی از شهلا در دست نبود و کلانتریها و بیمارستانها نیز خبری از او نداشتند، تیم جنایی در تحقیقات به یک سرنخ رسیدند.
بررسیها نشان میداد که شهلا با میثم در ارتباط بوده و همچنین این پسر آخرین فردی بوده که شهلا را دیده است. با این احتمال که پسر جوان از راز ناپدید شدن شهلا با خبر است، بار دیگر برای تحقیق و بازجویی فراخوانده شد که این بار وی اعتراف کرد دوستش بهنام کامبیز شهلا را به قتل رسانده است.
آزمایش دیانای
با اعتراف میثم، عامل جنایت بازداشت شد. کامبیز اعتراف کرد که پس از به قتل رساندن شهلا جسد او را با کمک میثم به رباط کریم انتقال داده و جنازه را آتش زدهاند.
بدین ترتیب مأموران آگاهی به محل رفته و با جنازه سوختهای مواجه شدند. برای شناسایی هویت جسد به دستور بازپرس بخشوده از شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران، از خانواده شهلا آزمایش دیانای گرفته شد و پس از تطبیق با دیانای جسد مشخص شد که جنازه متعلق به شهلا بوده است. بدین ترتیب میثم به اتهام اخفای ادله جرم و جنایت برمیت و کامبیز به اتهام قتل و جنایت بر میت به دستور بازپرس جنایی روانه بازداشتگاه شدند.
گفتوگو با میثم
چطور با شهلا آشنا شدی؟
او خودروی 206 داشت و مدتی قبل برای خرید لوازم داخلی خودرواش به مغازهام آمد. بعد از آن چند بار دیگری هم آمد، از ظاهرش متوجه شدم که اعتیاد به مواد مخدر دارد. موضوع را که مطرح کردم ابتدا کتمان کرد اما کمکم واقعیت را برایم گفت و بعد از آن من برایش مواد فراهم میکردم.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
شهلا برای خرید مواد مخدر به مغازهام آمد. به او پیشنهاد دادم که برای مصرف مواد باهم به خانه کامبیز برویم. کامبیز از دوستان قدیمیام بود و خیلی وقتها نیز باهم مواد میکشیدیم. شهلا هم قبول کرد و باهم به آنجا رفتیم. اما بعد از کشیدن مواد حالش بد شد و شروع به سر و صدا کرد. هر چه سعی کردم او را ساکت کنم فایدهای نداشت. میگفت اگر به او 3 میلیون تومان پول ندهیم آبرویمان را میبرد. ترسیده بودیم، مادر کامبیز داخل خانه بود. ناگهان کامبیز دستش را جلوی دهان شهلا گذاشت. او فقط میخواست کاری کند که شهلا ساکت شود و مادرش نفهمد. اما شهلا خفه شد. ترسیده بودیم و باید جسدش را از خانه بیرون میبردیم. جنازه او را داخل صندوق عقب ماشین پژو آر دیام گذاشتم و راهی رباط کریم شدیم.
چرا جسد را سوزاندی؟
ترسیده بودیم. اگر جسد را پیدا میکردند راز مرگ او برملا میشد. برای اینکه هویتش برملا نشود به بیابانهای اطراف رباط کریم که رسیدیم جسد را آتش زدیم.
با ماشین شهلا چه کردید؟
از ترس اینکه با پیدا کردن خودرو، پلیس به ما شک کند، ماشین را چند محله آن طرفتر رها کردیم.
منبع: تابناک
کلیدواژه: جلیل محبی سامانه نما اسکوچیچ دهه فجر معامله قرن کروناویروس شهر ووهان سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر راز قتل دختر معتاد سینه فروشنده لوازم یدکی جلیل محبی سامانه نما اسکوچیچ دهه فجر معامله قرن کروناویروس شهر ووهان سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر دستور بازپرس مغازه ام آمد فروشنده لوازم ترسیده بودیم لوازم یدکی برای خرید رباط کریم بعد از آن دی ان ای
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۸۲۶۸۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
به گزارش خبرآنلاین چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
23302
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198